جدول جو
جدول جو

معنی بی ریش - جستجوی لغت در جدول جو

بی ریش
پسری که هنوز ریش درنیاورده
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
بی ریش
مرکّب از: بی + ریش، آنکه ریش بر زنخ ندارد، (یادداشت مؤلف)، کوسه: کوسۀ بی ریش دلی تنگ داشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بی ریش
مخنث، امرد
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
فرهنگ فارسی معین
بی ریش
امرد، پشت پایی، مخنث، بی مو، کوسه
متضاد: ریشدار، ریشو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی توش
تصویر بی توش
(دخترانه)
همیشه سایه (نگارش کردی: ب توش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی ریا
تصویر بی ریا
کسی که دورویی و ظاهرسازی نکند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
مرکّب از: بی + ریش + باز، بچه باز، امردباز
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + کیش، بی دین، بی ایمان، کافر، رجوع به کیش شود، بدخلق، بدخوی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از: بی + ریا، مخلص و راستباز و صادق. (آنندراج). صادق. مخلص. راست و باصداقت. (ناظم الاطباء). بدون تظاهر و خودنمائی:
اختیار دست او جود است جود بی ریا
اعتقاد رای او عدلست عدل بی عوار.
منوچهری.
زین جهانداران و شاهان و خداوندان ملک
هر که نبود بندۀ تو بی ریا و بی نفاق
هریکی را مال گردد بی ربا دادن حرام
هر یکی را زن شود بی هیچ گفتاری طلاق.
منوچهری.
پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). به رغبتی صادق و حسبتی بی ریا روی بعلاج بیماران آوردم. (کلیله و دمنه).
چیست جواب تو بیاور که این
نیست خطا بل سخن بی ریاست.
ناصرخسرو.
از سر صفا متابعت بی ریا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 157).
یک زمانی صحبتی با اولیا
بهتر از صد ساله طاعت بی ریا.
مولوی.
زیرا این دلق کهن فرعون وقتم بی ریا
میکنم دعوی که بر طور غمش موسی منم.
سعدی.
بدور لاله قدح گیر و بی ریا میباش
ببوی گل نفسی همدم صبا میباش.
سعدی.
رجوع به ریا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: بی + ریب، بی شک. بی شبهه. (ناظم الاطباء)، رجوع به ریب شود
لغت نامه دهخدا
عمل بی ریش باز، بچه بازی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
مرکّب از: بی + ریشه، آنچه ریشه نداشته باشد چون کاغذ بی ریشه و انبۀ بی ریشه و مانند آن. (آنندراج)، بدون الیاف. (ناظم الاطباء) ، شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت بی ریش
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی کیش
تصویر بی کیش
بی دین، کافر، بی ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی منش
تصویر بی منش
پست، سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روشی
تصویر بی روشی
بی ادبی، بیراهی، خلاف ادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رویی
تصویر بی رویی
پرروئی، بیشرمی، بی حیائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سیم
تصویر بی سیم
بی پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حیا
تصویر بی حیا
بستاخ گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد روش
تصویر بد روش
کسی که روش او بد باشد بد رفتار مقابل نیک روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عیب
تصویر بی عیب
سالم، درست، سلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قید
تصویر بی قید
بی علاقه، بدون دلبستگی، بی بند و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
اوزشتان بی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ریا
تصویر بی ریا
راستباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ریب
تصویر بی ریب
بی شبهه و شک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رقیب
تصویر بی رقیب
بی مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی رنگ
تصویر بی رنگ
آکرماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی روح
تصویر بی روح
بی جان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی ریشه
تصویر بی ریشه
بی اصل و نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی ریشه
تصویر بی ریشه
بی اصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی رمق
تصویر بی رمق
سست
فرهنگ واژه فارسی سره
بی آلایش، بی دوزوکلک، بی شیله پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک رنگ
متضاد: ریاکار، دورو، دورودورنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دم اسبیان، گیاهی علفی که در حاشیه ی جویبارها و زمین نمناک
فرهنگ گویش مازندرانی